رسته‌ها
در انتظار گودو
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 98 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 98 رای
نمایشنامه «در انتظار گودو» اثر ساموئل بکت، یکی از مهم‌ترین آثار ادبیات نمایشی قرن بیستم و نمونه‌ای شاخص از مکتب تئاتر پوچی یا ابزورد است. این نمایشنامه نخستین‌بار در سال ۱۹۵۳ در پاریس به زبان فرانسوی اجرا شد و بعداً توسط خود بکت به انگلیسی ترجمه گردید.
داستان درباره دو شخصیت اصلی به نام‌های ولادیمیر و استراگون است که در کنار یک درخت خشک منتظر فردی به نام گودو هستند، اما هیچ‌گاه او نمی‌آید. گفت‌وگوهای میان این دو شخصیت، همراه با ورود موقت شخصیت‌های دیگری مثل پوتزو و لاکی، بیشتر به مسائل فلسفی، پوچی زندگی، گذر زمان و بی‌معنایی انتظار می‌پردازد.
بکت در این نمایش با کمترین عناصر داستانی و صحنه‌ای، پرسش‌هایی بنیادین درباره وجود انسان، امید، و بی‌هدف بودن زندگی مطرح می‌کند. «در انتظار گودو» به‌دلیل ساختار مینیمالیستی، دیالوگ‌های ظاهراً ساده اما عمیق، و بیان احساس پوچی انسان معاصر، یکی از تاثیرگذارترین آثار نمایشی جهان شناخته می‌شود و هنوز هم به‌طور گسترده در سراسر دنیا اجرا و تحلیل می‌گردد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
123
آپلود شده توسط:
Kandooo
Kandooo
1391/11/23

کتاب‌های مرتبط

افسانه برهوت
افسانه برهوت
4.3 امتیاز
از 4 رای
بازی: نمایشنامه تک پرده
بازی: نمایشنامه تک پرده
4.2 امتیاز
از 66 رای
مرمر
مرمر
4 امتیاز
از 3 رای
ماجرای نیمه شب
ماجرای نیمه شب
3.8 امتیاز
از 6 رای
بکت، ۵
بکت، ۵
3.5 امتیاز
از 4 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی در انتظار گودو

تعداد دیدگاه‌ها:
16

استراگون: من بدبختم.
ولادیمیر: واقعاً؟ از کی؟
استراگون: یادم رفته.
در نمایشنامۀ «در انتظار گودو» نوشتۀ ساموئل بکت، با یکی از بیهوده‌ترین موقعیت‌های زندگی یعنی «انتظار» سر و کار داریم. موقعیتی پوچ که در امتداد بی‌پایان زمان طوری کش می‌آید انگار که از خمیازۀ ممتد نویسنده بیرون جهیده است. تهیِ بی‌انتهایی که ریل‌هایش در پرسپکتیو مه‌آلودی چیده می‌شود اما جلو نمی‌رود. هیچ چیز جلوه ندارد. از درخت خشک میعادگاه تا غذاها و لباس‌های محقر، همه چیز در خدمت عاری‌بودگی‌ست. در طی نمایش لحظاتی کسانی می‌آیند و می‌روند و نویدهایی برای سرآمدن انتظار می‌دهند اما با اتفاقاتی پیش‌پاافتاده می‌گذرند و می‌روند و آنچه می‌ماند، انتظار و بیهودگی دوباره و امید واهی است. یک هیچِ بزرگ که قرار است با اتفاقات و عادت‌هایی کوچک پر شود. آیا انسان معاصر برای دوام آوردن در برابر پوچی زندگی بی‌معادش باید کورسوی امیدی به جای عدالت وعده‌داده‌شده بنشاند؟ چطور می‌تواند؟ با تقدس بخشیدن به انتظار؟ یا پذیرفتن این که هیچ چیز ته هیچ راهی منتظر هیچکس نیست؟ اگر دومی را بپذیرد باید دست از انتظار بکشد. یا زودتر بازی را تمام کند و یا در شوخی بزرگ آفرینش جایی را اشغال کند و مدتی بگذراند و برود. در این نمایشنامه بکت برای شخصیت‌هایش امید و انتظار می‌کارد. اما قرار نیست چیزی بروید و چیزی درو شود. نه منتظرانِ بیکار و بی پول و مستأصل چیزی برداشت می‌کنند و نه ارباب پوتزو و نه لاکی برده. پیروز نهایی زمان است. نامتناهی و ناشناخته. انگار بکت خواسته به تماشاچی بگوید که دیگر نمی‌توان با تماشای نمایش از زمان و خردکنندگی‌اش فارغ شد و برای اثباتش، عمداً انتظار را بر صحنه آورده و به تماشا گذاشته است تا با آن کش‌آمدن زمان را و بیهوده گذشتنش را مدام یادآوری کند.
ولادیمیر: زمان متوقف شده.
پوتزو: [ساعتش را به گوش می‌چسباند.] باور نکن آقا، باور نکن. [ساعتش را در جیب می‌گذارد.] هر چی رو که دوست دارید باور کنید، اما این رو نه.
شاید بتوان عناصر این نمایشنامه را به مفاهیمی فلسفی گره زد و نتایجی اخلاقی از آنها گرفت. اما مفاهیم بکت در این نمایشنامه قبل از آن که استعارۀ چیزی باشند، پارودی آن هستند. پارودیِ تعاریف هستی‌شناسی انسان معاصر؛ و شاید از آن هم ساده‌تر: پارودی تلقی سرگرمی از هنر.
در انتظار گودو | ساموئل بکت
کتابی نیست که هر کسی خوشش بیاد باید تیز باشی بفهمی منظور نویسنده از هر اشاره ای رو . شاید باید چندبار خوند.
"هیاهوی بسیار برای هیچ" ، چقدر آبکی و سطحی. به چندین زبان ترجمه شده این نوشته بسیار زشت و با محتوای بسیار سبک.
ولادیمیر : چیکار کنیم ؟
استراگون : اگه دیروز اومده و ما اینجا نبودیم ، خیالت تخت که دیگه امروز نمیاد .
ولادیمیر :اما تو میگی ما دیروز اینجا بودیم .
استراگون : ممکنه اشتباه کرده باشم ، بیا یه دیقه حرف نزنیم ، باشه .
بعضی متنها هست ک هرقدر هم ک مترجم ماهر باشه باز نمیتونه قشنگیشونو ب یه زبون دیگه برگردونه.
هنوزم نمیدونم داستان در انتظار گودو رو دوست داشتم یا نه اما میدونم ک عاشق سبک کوتاه و زبان صریح ساموئل بکت هستم.
موضوعش برام تازه بود و همینطور حسی که نویسنده تجربه اش کرده بود،تا یه جاهایی باهاش رفتم ، قشنگ روایت میکرد و خوشمزه اما ته مزه اش ...تلخ بود خیلی تلخ !
فیلم روزنکرانتس و گیلدنسترنر رو هم ببینید اگر به بکت و شیوه او علاقه دارید
انتظار استراگون و ولادیمیر برای آمدن گودو که حاصلی در پی ندارد نقطه ی اوج ادبیات امروز است که در یک سرگردانی بی وقفه به سر می برد.جهانی که به قول هایدگر انسان درونش پرتاب شده است و بدون زمان به جنگ معناها و ایدئولوژی ها و فراروایت ها می رود.بکت بر خلاف اندیشمندان قبل از خودش معتقد بود که هبوط واقعی نه در بهشت که در عصر ما رخ داده است.عصری که امیدها و آرمانهایش در راه رهایی انسان با شکست مواجه شده است.بسیاری از منتقدان اشخاصی مثل نیچه و کامو را پوچ گرا نامیده اند؛ چرا که تحلیل منظمی از جهان را ارائه نمی دهند.بکت هم شخصیتهایش و هم خوانندگانش را در خلا رها می کند.به نظرم این به معنای پوچ گرایی بکت نبوده است؛ بکت به دنیای پیش رو پشت نکرده بود، او تنها سعی کرد روایت تازه ای از انسان معاصر که به خاطر از دست دادن زمان و مکان شکل آویزانی به خود می گیرد را ارائه دهد.
در درون همه ی ماها گودوهایی هستند که بیهوده انتظارشان را می کشیم.بیهوده، بیهوده، بیهوده...
در انتظار گودو
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک